امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

                            Image result for ‫تصویربزرگی از بسم اله‬‎

 

                                                

      

        

برنامه کودکهای خیلی خیلی موردعلاقه ارسام خوشکل مامان

عزیزمامان اولین تصویر ازبالا:برنامه کودک نقاش کوچلو بود که پسره که نقاش بود حیوانات مورد علاقه اش ونقاشی میکرد وصداشون میکرد وقتی میرسید به اسم خر و صدا میکرد آقا خره وخره جواب میداد من خرنیستم گورخرم توهم نمیدونم چه برداشت وتصوری با این سن کمت داشتی وغش میکردی از خنده ...
20 مهر 1395

بردن امیرحسین به دکتر برای چک آب ساده ونتیچه اش آنژیوگرافی

پسرعزیزم همیشه بعدبازی وفعالیت بهم میگفتی بسختی نفس میکشم تااینکه در روزچهارشنبه20 آبان ماه 94یه نوبت دکترپیش دکترداریوشی که ماهانه نوبت میداد گرفتیم وبردیمت پیشت که منشیش گفت هر مریضی به هرنوعی برای اولین باربیاد پیش دکتربایداکوبشه که گفت برین قبض اکوبگیرین که ماهم اینکاروکردیم ومنتظرماندیم تانوبتمان شدخلاصه دکتر که شروع به اکو کرد بعد ازمکث ودقت زیاد وچرخاندن گوشی روی قلبت گفت یه رگ خیلی کوچلئ به نام pdaدربچه ها هست که حداقل دوهفته بعد از به دنیا امدنشان باصدای جیغ وگریه نوزاد خودش بسته میشه حداکثرتادوهفته ولی این رگ امیرحسین بسته نشده وباز مانده باید ببندیدنش که من ...
25 شهريور 1395

مطالبی تا پایان یسالگی آقا آرسام نازمامان

پسرعزیزم از بدو تولدت تا پنج ماهگیت خیلی آروم بودی وبیشترشوتوخواب بودی غیراز دوبار دردوماهگی وسه ماهگی قولنجت افتاده بود ویسر گریه میکردی تا اینکه بردیمت پیش زن عمو مامان وقولنجت وجاانداخت وگفت مواظب باشین وخوب بغل بگیرینش که عادت نکنه وهی قولنجش در بره.خلاصه هروقت تو گریه میکردی منم گریه میکردم  5ماهگیت که تموم شدشروع به زجر دندادن دراوردن کردی واصلا نمیتانستی از دردش بخوابی با اینکه بابایی یه پماد به قیمت 20000ویه دندادن گیرم گرفت که شاید کمی از دردش رو آروم کنه برات ولی هیچ تفاوتی نکرد وهمیشه رو پامیخواباندمت ویهوبلندمیشدی وگریه میکردی هی پاموتکون میدادم ودوباره خوابت ...
25 شهريور 1395

جریان کلاس فوتبال رفتن آقا امیرحسین

پسرگلم خیلی به فوتبال علاقه داری حتی از دوسالگی شروع کردی به شوت زدن وانواع واقسام توپهای بادی وقانونی رو میخواستی وبرات میخریدیم چهارسالت که شد بردیمت برای ثبت نام کلاس فوتبال {ورزشگاه آزادی}که گفتن سنش خیلی پایینه وخیلی گریه کردی ورفتی وسط زمین دنبال آدم بزرگها که مشغول تمرین ودویدن بودن افتادی وهمراهشون میدویدی که به زحمت از زمین بیرون آوردیمت وکلی گریه کردی به زور برگشتی خونه.خلاصه طوری بود که سنگ رو هم میگرفتی شوت میکردی هوا بدون اینکه کوچکترین دردی پات بگیره وطوری با این سن کمت توپها روشوت میکردی هوا میفتاد بالا پشت بام وچندبارم عمه فوزیه دید...
9 شهريور 1395

عکسهای متنوع دو تا داداشه شیرینم با بچه های فامیل

عکسهای دوتاداداش نازم با پسرداییاشون اهورا وآریا اینم آقا آرسام با آریا که5ماه ونیم تفاوتشونه وآرسام بزرگتره آرسام وشیلان{دخترعمه اش}که آرسام شیرین مامان 4ماه از شیلان خانم بزرگتره وعکسهاشون به ترتیب کوچیک بودنشه اینجا رفته بودیم پارک شرقی که دوتاتون اونجا خیلی بهانه وگریه میکردین که زودتر از همه برگشتیم قربون ذوق بیش ازحدت برم چه دست وپایی میزنی از خوشحالی فدات بشم اینم ازدوتا داداش گل امیرحسین وآرسام با دخترعمه هاشون شیده وشیلان امیرحسین جون وداداشش بادخترعموهاشون فاطمه وماعده ...
9 شهريور 1395

انواع مختلف حس گرفتنها وبعد خوابیدنهای آرسام نازمامان

تابی که وسط خونه برات بسته بودم ووقتی بیقراربودی وگریه میکردی با این تاب خوردنهای که میدادم ارومت میگرفت{قلب مامانی تو} فدات بشه مامان که موقع خوابیدنم ژست میگرفتی تا خوابت میبرد اینم ازسرخوردنت از روتاب که اگه دیرمتوجه میشد معلوم نبود چی میشد خودتم که صدایی ازت درنمیومد اینم ازخوابهای ناز وشیرینیت توی ماشین{فدای تو} عزیزدلم چه خواب معصومانه ای با ژست های مختلفی کردی فدات بشم الهی بازی وپیچ خوردنهات تو پتو قبل خوابیدن  عکسهای متنوع خوا...
30 مرداد 1395

عکسهای آتلیه وپیش دبستانی رفتن گل پسرم وادامه عکسهای متنوعش تااین لحظه

عکسهای خوشتیپت ودوست داشتنیت که من وبابایی به مناسبت پیش دبستانی رفتنت مردادماه بردیمت آتلیه واین چندقطعه عکس وازت وگرفتیم که آخرشهریورماه حاضرشد ادامه عکسهات درمسیر مهد رفتنت ویاتومهد بابچه ها انداختی همیشه موقع عکس انداختن مشکل دهنتو داشتم که عادی بگیری ولی... این سه تاعکستم که چسب کفشات بازه توحیاط وایسادی ونمیری تو وعمونارنجی اومده بود برنامه براتون اجرا کنه توهم خیلی اجراهاشو دوست داشتی ولی با این وجود تحمل میکردی که منم باهات بیام تو وبشینم البته اول چسب کفشات رو باز کردی که بریم تو فهمیدی قراره من نیام تو توهم همینجور وایسادی تو...
12 آبان 1394

جریان پیش دبستانی رفتن شازده پسرم

امیرحسین جون چون تومهر میرفتی پیش دبستانی وداداشت فقط اون موقع 23 روزش بود دیگه ماهم بخاطرکاربابایی وهم رفتن توبه پیش دبستانی واینکه داداشت وباید پیش کسی میزاشتم که تو روببرم وبیارم خلاصه اومدیم خونه آقاجون وشنبه تاچهارشنبه که توکلاس داری اینجاییم وچهارشنبه غروب بابایی میومد دنبالمون ومیریم خونه خودمون وجمعه غروب برمیگشتیم دوباره خونه آقاجون. توتابستان همش بهم میگفتی مادر دیگه کی میرم پیش دبستانی چرا شروع نمیشه خسته شدم ازتنهایی حوصله ام سر میره وغیره خلاصه اول مهر که اومد همش گریه میکردی ونمیرفتی مهد وهزاران تشویق میشدی وجایزه برات...
12 آبان 1394