قلبهای مامان وبابا

پسرم تازگی به من وبابایی میگی مادرجون وباباجون آخه قبلا"مادروبابایی میگفتی وتحت هرشرایطی وموقع عصبانیتمون ازت بابت شیطونیات وحتی گریه کردنات بازمادرجون وباباجون صدامیکنی عزیزم وقتی میخوای بهت اجازه بدیم که کاری روانجام بدی ودرحدسن وسالت نیست همه اش قسم میدی که توروخدای زمین توروخدای حسین توروخدای خاله خدیجه وننه حاجی وآقاجون وغیره فکرمیکنی که خدا فقط  مال ایناس وخیلی خوشم میومدوقتی قسم میدادی چون خیلی بامزه بودی پسرشیرین زبونم   ...

واینم عکس امیرحسین باحسام الدین پسرخاله مادرکه الآن حسام الدین پیش دانشگاهیه وبرای کنکورمیخونه                      حسام الدین                                        امیرحسین ...

...

دویدنهای پسرکوچلوم برای بالا رفتن بادبادکش ...

    پسرعزیزیم امروز93/7/10 بابابایی رفتیم بازار واین کفشوخریدی که مبارکت باشه ایشااله.وقتیم برگشتیم شام رفتیم خونه ننه حاجی واونجا موندیم.آخه ماشینمونو قبلش درخونه اشون پارک کرده بودیم ...

  ...

پسرعزیزم وقتی اینجا ازت پرسیدم پسرم این چیه داری میکشی؟ جواب دادی که این خطهای دراز دریاس واین خط ونقطه های ریزماهیه قربونت برم برای تصوروتشبیه کردنت ...

ا اینم ازذوق کردن امیرحسین بخاطرشروع شدن کارتون مورد علاقه اش(باب اسفنجی)   ...

    فدات بشم ذوق کرده بودی که از اسباب بازیهات بیاری وشکل توپ بچینیشون چون خیلی عشقه توپ وفوتبالی هرکدومشم برمیداشتی وباهاش بازی میکردی دوباره سرجاش میذاشتیش که شکل توپت ناقص نشه وازم پرسیدی مادرساعت چنده که منم ساعت دقیقو برات تنظیم کردم ووسط اسباب بازیهات گذاشتم ...