امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

عکس مختلف پنج تانه ماهگی گل پسرم

تلاش امیرحسین برای برداشتن گوشی تلفن امیرحسین جون همیشه چادری گیرت میومد اینقدباهاش میغلتیدی وبازی میکردی ومیخندیدی که نتیجه اش میشد همین عکس اینجام که درگیرکتاب خوندنی ...
24 شهريور 1393

انواع خوابیدنهای مختلف امیرحسین جون

ژست گرفتن امیرحسین درخواب اینم خواب نازدیگه ازعزیزدلم حس گرفتنت قبل ازخواب وبلاخره خوابیدنت اینم یه حس دیگه ات قبل ازخواب رفتنت عزیزمادر خواب آروم دیگه ات توپارک عزیزم همیشه موقع خوابیدنت بدون هیچ گریه وبدانقی میخوابیدی ازسه ماهگی عادت کرده بودی همیشه باید یه تشک برات پهن میکردم وخودتو اینقد غلت میدادی روش وجهتهای خوابیدنت وعوض میکردی تا خوابت میبرد.یعنی همیشه قبل ازخوابیدنت ده دقیقه ای بدون کوچکترین صدایی دراز میکشیدی وحس میگرفتی بعدخوابت میبرد . دردت به عمرم بدون کوچکترین اذیتی همیشه خودت میخوابیدی برخلاف بچه های فامیل که عادتهای خوابیدنشون بدبود.همه ...
23 شهريور 1393

دوران نوزادی پسرشیرینم

سلام به دوستای گلم ومامانهای مهربون   دوران نوزادیت گرچه یه ماهش رودربیمارستان گذراندی.ولی بعدمرخص شدنت تورابردم خونه اقاجون.اخه چون تودستگاه بودی واینقدربهت داروهای بیهوشی داده بودن ازهرلحظه که برایت مشکلی پیش بیادمیترسیدموتحمل نداشتم دیگه ببینم تورابه دکتریابیمارستان ببرند.وقتی کم کم اثرداروهای بیهوشی ازبین رفت تازه شروع به گریه باصدای بلند میکردی وکسی نمیتونست چطور ارومت کنه.تاسه ماهگی اینکارت بودودایی وحیدچون خیلی دوست داشت وتحمل گریه کردنت ونداشت گوشاشومیگرفت که صدای گریه ات ونشنوه.وبه مادرجون میگفت یکسره وبدون نفس کشیدن براش زمزمه کن چون اونجوری کمی آرومترمیشدی ومادرجون بیچاره تایه لحظه نفس تازه میکردجیغت بلند میشد.دایی ...
23 شهريور 1393

عکس امیرحسین زمان بستری بودنش دربیمارستان

  دستگاه وسط بامانیتوروصل شده بهش پسربیزبانم وتوش خواباندن وممنوع الملاقاته درccu.دردش به قلبه شکسته اون لحظه ام وشادالانم اینم یه عکس دیگه ازجیگرمادرش که ازبخش ccu به بخش عادی منتقلش کرده بودن ...
23 شهريور 1393

به دنیا امدن کاکل پسرم

عزیزیم امروزهمان لحظه ای بودکه ماهها مشتاقش بودیم وبراش روزشماری میکردیم وخیلی برامون دیرمیگذشت خلاصه روزموعودرسیدوهمه خوشحال برادیدن روی ماهت لحظه تولدت که تورانزدمن اوردن طولی نکشیدکه صورتت کبود شدومادرجون که اونجابودہ(مامانه مادر)تورا خیلی سریع پیش پرستارها بردوعلت کبودی وچرا این طوربهت دست دادوپرسید.که گفته بودن چیزی نیست برای باردوم دوباره همین حالت بهت دست دادواین بارپرستارهاتوراازماگرفتن وبه ccuبردن وگفتن فردابچه روتحویلتون میدیم به دلیل  کامل ساکشن نکردنش دراتاق عمل خفگی بهش دست داده ونتونسته نفس بکشه وکبودشده وقرارشدتورافردابه مابدن ومن ومادرجون اینقد گریه کردیم وناراحت بودیم بقیه همراهابه مادلداری میدادن که چیزی نیست ومافقط ی...
23 شهريور 1393

افتتاح وبلاگ پسرم دراین تاریخ93/6/21

  این وبلاگ رو تقدیم میکنم به تو پسرعزیزم تابعدهابدانی درگذرهرثانیه ای از زندگی چقدربرایمان باارزشی وعاشقانه میپرستمت امیرحسین جان من وبابایی  درسال 87/12/25باهم ازدواج کردیم وخداوندتوفرشته روبه مادادکه ایشااله زیرسایه خودش محفوظ باشی ونگهدارت باشه     سلام به همه دوستان ومادرای مهربونم  مام اومدیم منم گرچه باتاخیربرای تشکیل این وبلاگ اقدام کردم ولی ازامروز به شماگلها ملحق میشم که پسرم امیرحسین چهارسال وشش ماهشه وآنچه راازعکس وکارهای گذشته امیرحسین وطی ای چندسال داشته وبخاطر دارم و دراین تاریخ و وبلاگ بیان میکنم وخوشحال ک...
23 شهريور 1393