دوران نوزادی پسرشیرینم
سلام به دوستای گلم ومامانهای مهربون
دوران نوزادیت گرچه یه ماهش رودربیمارستان گذراندی.ولی بعدمرخص شدنت تورابردم خونه اقاجون.اخه چون تودستگاه بودی واینقدربهت داروهای بیهوشی داده بودن ازهرلحظه که برایت مشکلی پیش بیادمیترسیدموتحمل نداشتم دیگه ببینم تورابه دکتریابیمارستان ببرند.وقتی کم کم اثرداروهای بیهوشی ازبین رفت تازه شروع به گریه باصدای بلند میکردی وکسی نمیتونست چطور ارومت کنه.تاسه ماهگی اینکارت بودودایی وحیدچون خیلی دوست داشت وتحمل گریه کردنت ونداشت گوشاشومیگرفت که صدای گریه ات ونشنوه.وبه مادرجون میگفت یکسره وبدون نفس کشیدن براش زمزمه کن چون اونجوری کمی آرومترمیشدی ومادرجون بیچاره تایه لحظه نفس تازه میکردجیغت بلند میشد.دایی وحیدتصمیم گرفت یه تاب برات درست کنه وباخاله طاهره یکسره تابت بدن وحتی استراحتم درکارنبودوموقع غذاخوردنم نوبتی میرفتیم غذامیخوردیم.خلاصه تاسه ماهگی اینطورگذشت ولی ازاون به بعدش خیلی آروم شدی.حتی موقعه خوابیدنت فقط تشکی پهن میکردم برات خودت میخوابیدی.یازمان دندان درآوردن وازشیربریدن وغیره هیچگونه اذیتی نداشتی وهمیشه آروم بودی اگرهم این مدت گریه کردی بخاطردوران بیمارستانت بود وگرنه خیلی آروم بودی ولی شیطنتت جای خودش بود