امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

مطالبی تا پایان یسالگی آقا آرسام نازمامان

1395/6/25 2:05
نویسنده : مادر
384 بازدید
اشتراک گذاری

پسرعزیزم از بدو تولدت تا پنج ماهگیت خیلی آروم بودی وبیشترشوتوخواب بودی

غیراز دوبار دردوماهگی وسه ماهگی قولنجت افتاده بود ویسر گریه میکردی تا

اینکه بردیمت پیش زن عمو مامان وقولنجت وجاانداخت وگفت مواظب باشین وخوب

بغل بگیرینش که عادت نکنه وهی قولنجش در بره.خلاصه هروقت تو گریه میکردی

منم گریه میکردم  5ماهگیت که تموم شدشروع به زجر دندادن دراوردن کردی واصلا

نمیتانستی از دردش بخوابی با اینکه بابایی یه پماد به قیمت 20000ویه دندادن

گیرم گرفت که شاید کمی از دردش رو آروم کنه برات ولی هیچ تفاوتی نکرد

وهمیشه رو پامیخواباندمت ویهوبلندمیشدی وگریه میکردی هی پاموتکون میدادم

ودوباره خوابت میبردیه تاب هم وسط خونه برات بسته بودیم بعضی اوقات هم

برای خواباندنت ازش استفاده میکردیم که حداقل کمی کمترزجربکشی وراحت یه

ساعت بخوابی تااینکه بلاخره درسن هشت ماهگی هم مینشستی بصورت کامل

هم اینکه دوتادندون بالاییاتو درآوردی وسینه خیزم میرفتی ودرده ماهگی شروع به

چهاردست وپارفتن کردی وسرپاوایسادن به کمک وسایل وغیره برخلاف امیرحسین

که سه ماهگی سینه خیزمیرفت توکندتربودی ودیرترراافتادی که فرقی نداره دیر و

زود خداکنه فقط همیشه سالم وسلامت باشین

پسرم خیلی ازچهارماهگی فعال بودی وهرکه یه روسری یا پارچه مینداخت روت یا

باهاش بادت میزد بیش ازحد ذوق میکرد ودوق کردنت وبا تکون بیش از حد دست

وپات نشون میدادی ودایی حامد از این حرکتت خیلی لدت میبرد ومیبوسیدت

وهمش کارهایی میکردبرات که به این روش دوباره ذوق کنی وازت فیلم میگرفت

البته خاله خدیجه وهرکه میدیدی خیلی برات ذوق میکرد ومیگفتن حتما"ازش فیلم

بگیری

پسرنازمادر هروقت بیرون یا بازار میرفتیم کسی میدیدیت یا گونه اتو میکشید یا

میومد بوست میکرد ومیگفتن عزیزم مااشالا چه تپل وبانمکه .هروقتم سوارماشین بودیم چندیدن

بار پشت چراغ قرمز وجاهایی که باید میایستادیم خانمهای که تو ماشین بغلی

بودن بالبخند نگات میکردن وبهم نشونت میدادن

توبنگاهی که رفتیم معامله خونه روانجام دادیم کارکنان طوری بهم اشاره میدادن

که تو روببینن ویکیشون میگفت نگاش کن ببین چه چشای درشتی داره خلاصه

خیال کردن من متوجه نشدم بلاخره چشم توچشم شدیم دیگه لبخند میزدن

ومیگفتن مااشالا چه نازه گفتم چشاتون ناز میبینه

وقتی بنگاه داره اومد امضا کنه خانومشم باهاش بود به خانمش گفت این بچه

اشونه که برات تعریفش کردم دیدی چقدرعزیزه خانمشم گفت اتفاقا"هی داشتم

نگاش میکردم هزار الله اکبر

توعروسیام که میدیدنت حتی ناشناس هی بهم نشونت میدادن بعد میامدن که

کمی بغلت کنن سفت دور یقه مامان ومیگرفتی که نکنه ببرنت

در افتتاحیه فلافل سرای محمد وحسام که همه امده بودن دیدم دو تاخانم ازپشت

دارن دستت وبوس میکنن وشکلات میدن بهت گفتم شاید فامیلن ولی من

نمیشناسم که اینطور نبوذ وغریبه ومشتری بودن

دخترعمومادرجون هم وقتی دیدت برای اولین بار نمیدونی چقدر ازته دل بوسیدت

ومیگفت کاش ببریش تو اتاقی وگاز گازش کنی اینقدر شیرینه این آرسام کوچلو .اینبار هم در فلافلی که دیدت بوسی شبیه گاز کرد ازت که توهم زدی زیرگریه حسابی

شوهرخاله خدیجه هم به خواهرش گفت فاطمه دیدی چقدر شیرینه کاش بزارن از

ته دل گازش بگیری که هروقت میدیدت از خودمان جدات نمیکردیم که نکنه گازت

بگیره که بلاخره یه روز به زور جداش کردم ازت اینقدر بوسیدت وخیلی عصبانی

شدم ازش وگفت دیگه نمیبوسمش گفتم هی مخوام نبوسیش.خانم الماسی

همکاربابایی بهم میگفت دختر نداری ولی آرسام کپ دختره .خوشگل وخیلی نازه مااشالابوس

پرستوخواهر زندایی شکوفه عکسهایی تولد یسالگیت ودیده بود وگفته بود به

زندایی شکوفه خدا این میمانه عروسک خوبتعجبیا اینکه با طاهره رفتم دکتر پوست

اخروقت بود که منشی های درمانگاه تعطیل میکردند که تو آسانسور بهم برخوردیم

وخیلی قربان صدقه ات رفتن که وااای عزیزم چه نازه ماشالا کلاه واز سرت دراوردم

بیشتر ذوق کردن برات که توهم طبق معمول زدی زیر گریه وترسیدی که آسانسور

وایساد وپیاده شدیم و اون خانمهای منشی هم از پشت باهات صحبت میکردن که

عزیزم چرا گریه کردی چه اشکیم داره وچقدر نازی تو بوسخلاصه از این حرفها زیاد

وهمیشه هرجا میبردمت پیش میومدوبهت میگفتن  وخیلی از این موردها .هیچوقتم بغل کسی نمیرفتی واحساس غریبی میکردی ولبات آویزان میشد واشک میریختی

فقط بغل دایی حامد وطاهره ومادرجون وآقاجون میرفتی.هروقتم میرفتیم مدرسه داداش امیرحسین که احوالی بگیریم از درسهاش"بچه ها رومیدیدی خیلی ذوق میکردی براشان واونام میومدن نزدیکت وباهات میخندیدن وچون موهات فر وبلند بود وکمی بور خودتم که سفید بودی بچه ها میگفتن خاله این بچه اتون دخترهتعجبخانم معلم داداشی هم بهم گفت چه عزیزه این پسرت وگونه اتو کشیدمحبت

علاقه خاصی وبیش از حدی به لب تاب دایی حامد داشتی هروقت وارد خونه آقاجون میشدیم فورا"خودتو از بغلم پرتاب میکردی که چهاردست وپا میرفتی ومیگشتی تا پیداش کنی دایی حامدم برات میاوردش واهنگهای عموپورنگ وکه خیلی دوست داشتی میذاشت برات

خلاصه شیرینم خیلی دوستدار وهوادار داشتی چه بیگانه وتوخیابان چه توفامیل

11ماهگی میزدی سینه وحسین حسین میکردی میگفتیم دست بزن میزدی

میگفتیم با انگشتت اجازه بگیری میگرفتی میگفتیم لباسهات کو؟اشاره میکردی به

لباسهای تنت میگفتیم برق کو اشاره به لامپ میکردی

واینکه هرکه جلوچشمات لباس میپوشید که بره بیرون خصوصا "خودم دیگه ول

نمیکردی  چهاردست وپا هرجای خونه اون شخص میرفت توهم میرفتی

وگریه میکردی که ببرنت وبغلت کنن

ازکارهای دیگه ات علاقه خیلی زیادی به برنامه کودک داشتی وچندتا ازبرنامه

کودکهام وقتی میداد نمیدانستم چه برداشتی ازش داشتی ویسره با نگاه کردن

بهش میخندیدی از چند تاپیام بازرگانی هم خیلی میترسیدی وگریه میکردی واز

تلویزیزن دور میشدی وفرار میکردی بعضی از پیامها روکه صداش به گوشت میخورد

یا برنامه کودکها هرجای خونه میبودی خودتو میرسوندی جلوی تلویزیون اگرم

کسی کانال وعوض میکرد باجیغ کشیدن بهمون میفهموندی که کانال برنامه کودک ومیخوای{ازکارتونهای خیلی مورد علاقه ات واهنگ های برنامه کودک"خرگوش بازیگوش.پاندای کنفوکار.عموپورنگ.پیامهای بازرگانی.پو.وغیره

وقتی هم خونه خودمون یاهرکس دیگه بودیم وچایی میخوردیم هرجا میبودی

خودت وبه خاطرقند وقندونش میرسوندی ووقتی قند ومیدیدی یه نگاه میکردی

بهمون ومیخندیدی ومیگفتی عه عه عه یعنی قند ودیدی وخوشحال وبیای دست

بگیری ودهنت بزاری

بعضی وقتهام یسره باخودت زمزمه میکردی من وبابایی هم ذوق میکردیم برات وخودمون وهمزمان با خواندن تو تکان میدادیم وتوهم میخندیدی وادامه میدادی واین ومیگفتی یسره ددابغلددابوسددامحبتدا همینو با اهنگ خواص خودت میخواندی ومام خودمون وباتو وفق میدادیم به سمت چپ وراست تکان میدادیم وخودتم لذت میبردی از این حرکت وهی ادامه میدادی

موقع گریه کردنتم خیلی خیلی اشک از چشمات جاری میشدمثل مامان اشکات زیاده

اینم تقریبا"بیوگرافی تاپایان یسالگیت ایشالا 120سالگیت فدات بشم

 

اینم  جای واکسن یسالگیت که تنهایی بردمت وخیلی گریه کردی ولی بعدش دیگه اروم شدی واذیتت نکرد وبعدش رفتیم خونه آقاجون ولب تاب دایی حامد ودیدی همه چیزفراموشت شد وبه تماشای اهنگهای مورد علاقه ات عموپورنگ مشغول شدی  وازچهارماهگی خیلی علاقه به تلویزیون وبرنامه کودک وحتی پیام بازرگانی پیداکردی طوری نگاه میکردی هرکه به هر روش اذیتت میکرد وبوس وغیره میکردن حتی پلکم نمیزدی وبیشتر ذوق میکردن برات که چقدر برات مهمه خداروشکر درد وتب بعدواکسن هم نداشتی عزیزدلم

در این عکست از گوشه چشمت روبه پایین یه خراشی برداشته که بابایی با داداش امیرحسین داشتن والیبال میکردن که توهم مستقیم وبدون صدا رفتی پیش بابایی وپشتش وایسادی که همزمان بابایی دستشو برد عقب توپ وبندازه برای داداشی که نوک انگشتش وناخنش خورد به گوشه چشمت که خیلی ناراحت شدیم وباباییم چقدر خودشو نفرین کرد گرچه مقصرنبود ومتوجه بیصدا امدن توپیشش نشده ودیگه بازیم نکردن

فدای چشم ناز وقشنگت بشم جگرمامان

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)