امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

عکسهای آتلیه وپیش دبستانی رفتن گل پسرم وادامه عکسهای متنوعش تااین لحظه

1394/8/12 14:44
نویسنده : مادر
4,929 بازدید
اشتراک گذاری

عکسهای خوشتیپت ودوست داشتنیت محبتکه من وبابایی به مناسبت پیش

دبستانی رفتنت مردادماه بردیمت آتلیه واین چندقطعه عکس وازت

وگرفتیم که آخرشهریورماه حاضرشد

ادامه عکسهات درمسیر مهد رفتنت ویاتومهد بابچه ها انداختی

همیشه موقع عکس انداختن مشکل دهنتو داشتم که عادی بگیری ولی...

این سه تاعکستم که چسب کفشات بازه توحیاط وایسادی ونمیری تو وعمونارنجی اومده بود برنامه براتون اجرا کنه توهم خیلی اجراهاشو دوست داشتی ولی با این وجود تحمل میکردی که منم باهات بیام تو وبشینم البته اول چسب کفشات رو باز کردی که بریم تو فهمیدی قراره من نیام تو توهم همینجور وایسادی تو حیاط وهرچه میکنم راضی نمیشی خودت تنها بری ومن برم خونه که آخرش من خسته شدم وگفتم بریم تو وباهات آمدم ونشستم حتی عمو نارنجی پشت میکروفن گفت امیرحسین اگه بزاری مامانت بره خونه وخودت بیای بهت جایزه میدن

این نقاشی هم باهم رنگ کردیم چون ازمن جدانمیشدی من هم

میومدم کنارت توکلاس مینشستم که توهم وارد کلاس بشی

وحداقل به چیزی توجه کنی وکاری روانجام بدی

اینم از اولین کیف سال تحصیلی وپیش دبستانی رفتنت که خودتم

انتخاب کردی

کتابهای پیش دبستانیت که40000هم هزینه اش شد

این لحظه میخواستن شماهاروبه اضافه هرمادری که دوست داره بیاد میبردن سیرک وبهتون شماره دادان که شماره تو16بود وهمتون رو صف دادن

اینجا آفتاب میخورد توچشای نازت

برنامه هفتگی و تغذیه ات

کاردستیهایی که درست کرده بودین وجایزه هایی که بهت دادن وتشویقت میکردن که بری مهد

اینم از جایزه ای که برات خریدم تابری مهد ولی تا نخریدم گفتی میرم ولی همینکه خریدم گفتی نمیرم{ساز و آتاری}

عمونارنجی امده بود مهد ولی به دلیل ماه محرم نتونست برنامه شادی اجرا کنه براتون ونوحه خوانی انجام داد

کیک تولد شش سالگی امیرحسین جون

دوتا داداش ناز وشیرین

اینم از کادو تولدت که بابایی اسکوتر برات خرید عزیزم

اینم ازآرایشگاه رفتنت که با مادر رفتی دراسفند ماه 94

امیرحسین جون در سد طاقبستان باسرمای شدید

کاردستیهای که از بابایی خواستی برات درست کرد

هواپیماودستکش وتختخواب وخونه وماشین وحلزون ویه آدمک خیلی قشنگ که درست کردین باهم

اینم روز آخرپیش دبستانی رفتنت وپایان کلاسهات پسرعزیزم

اینم خرید دوچرخه جدید وشش سالگیت پسرنازم مبارکت باشه عزیزمادر

شاپسرمامان اینجاخیلی خسته بودی وبا بیحوصلگی برنامه کودک نگاه میکردی

الهی فدای این امیرحسین نازوخوشگل مامان برم

لحظه افتادن اولین دندون هفت سالگیت 1394/04/21{مبارک آقاپسرم باشه ایشالا}

واینم نتیجه واکسن هفت سالگیت  که خیلی باهاش اذیت شدی وسروبدنت بشدت دردمیکردوتب داشتی خصوصا"دستی که واکسن زده بودی نمیتونستی تکون بدی وسرت رو ازشدت درد پیچیده بودی وآه وناله میکردی تا خداروشکر روزبعدش دیگه خوب شدی

عکس های که خودت دوست داشتی ومیگرفتی

سرگرمی این روزات حباب درست کردن

اینها رو آوردی وگفتی مادر بزار از این خوردنیهای که ضرر داره واصلا"نمیخورم عکس بندازم{فلفل ونمک}که خوشبختنانه طوری هستی که اگر بفهمی به غذا نمک اضافه کردم هیچ وقت لب نمیزنی برعکس همه بچه ها

این چسبونکم خریدی که فورا"توماشین آمدی پشیمان شدی وگفتی اشکال نداره برای داداشم

اینجا افتتاحیه مغازه فلافل سرای پسردایی وپسرخاله مامان تونوبهاربود{محمدوحسام}که تورفته بودی تو تنهایی وعکاسی که اومده بود ازت این عکسها رو گرفته بود که من هی خبر نداشتم وبعدچند روزمحمد برام فرستادش گفتم این عکسها کی انداخته که محمد گفت عکاسه خوشش از امیرحسین اومده وازش انداخته بود{قربونت برم شیرین مامان}

امیرحسین وعلاقه اش به اینکه ازپشت کامیون دارو  توشرکت بابایی وایسه وبالا بره


ژستهای مختلفت قبل خوابیدن ظهر

اینجا تولدآرسام کوچلوه که خان داداششم استفاده کردهمحبت

خوابیدن بعداظهر عزیزدلم با اسکوتری که داداش حسام پسرخاله مامان که خیلی خیلی دوست داره وبرات خریده{البته بابایی برات قبلش رنگ آبیش وخریده بو ولی چون ماشینمان ودزد برد واسکوترت توش بود وخبلی ناراحت شدی وحسام زنگ زده بود بهت که حتما"خودم برات میخرم}

پسرم با پفیلا وانگور وخیاریه آدمک درست کرده

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانى عسل
6 آذر 94 22:11
به به چه عکس های قشنگی گرفتی آتلیه. مر کوچک حسابی بزرگ شدی ماشالله
مادر
پاسخ
سلام عزیزم چشات قشنگ میبینه ممنونم خاله جون مرسی از دیدنت دروبلاگم خیلی خوشحال شدم