امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

یادی ازلباسهاوکفشهای زمستانی سالهای گذشته ات

  دیشب سراغ لباسهای زمستانیت رفته بودم که اونارو جمع وجورکنم واونای روکه سایزته بیرون بیارم که گیرداده بودی که این لباسهارومیپوشم ودرنمیارم . وهمه اش این جمله رومیگفتی که (مگه لباسهامال خودم نیستن درنمیارم) این سویشرت وشلوارشوکه اینقدم بهت کوتاهه مال دوسالگیته که مادرجون هدیه بهت داد کفشهای کوچلویتم جفت کرده بودی وبه زور وفشار یکیشونوتونستی پات کنی ولی به سختی راه میرفتی باهاش ولی گفتم چون برات تازگی دارن فعلالباسهاروبپوشیوکفشهام پات کنی تاوقتی زده شدی ازشون . ...
2 مهر 1393

باشگاه رفتنت

مدتی بودپسرگلمومیبردم باشگاه(ژیمناستیک)که اصلا"مایل نبودی به این رشته ولی گفتم شایدبه مرور زمان عادت کنی.همیشه من وبابایی ومادرجون ودایی حامد وخانم مربیت وبقیه خیلی تشویقت میکردیم که بری وبرات جایزه میخریدیم اماهمینکه خوردنی یاجایزه اتو میگرفتی دیگه نمیرفتی،اگرهم میرفتی فقط نرمشهای اول ودویدن وانجام میدادی بعدش میومدی پیش من مینشستی وهیچ علاقه ای به حرکات ژیمناستیک نداشتی البته میدونستم علاقه شدیدی به فوتبال داری وهمه اش میگفتی مادرمن وببرباشگاه فوتبال اونجارودوست دارم متاسفانه چندجارفتیم برای باشگاه فوتبال که همه اشون میگفتا"سنت خیلی کمه ولی قدرت پاوشوت کردنش بیشترازسن اته.البته وقتش که بشه تصم...
2 مهر 1393

ازکارتونهای موردعلاقه ات خصوصا

پلنگ صورتی.تام وجری.پوو ودوستان.برنارد.پسرشجاع.پت ومت.مارکو.ازبرنامه های موردعلاقه پسرگلمه که بادیدنشون خیلی خوشحال میشه   کاکلی شخصیت کارتونی (کبوتر ) برنامه کودک کاکلی ازاستثناترین کارتونهای موردعلاقه اته که جدیدبودولی متاسفانه بیشترازچندقسمت ندادودیگه پخش نشد . همه اش میگفتی مادرزنگ بزن بگوپخشش کنن دوباره وهمیشه میپرسیدی کی دوباره پخش میشه ومنتظرش بودی عزیزدلم   دراین برنامه کودک شعرهم پخش میشدکه همیشه برای همه فامیلاناقص میخوندیش.وبچه های توکاکلی یه پرکبوترداشتن که وقتی مشکلی براشون پیش میامداین پر رومیفرستادن هوا وکاکلی میومدنجاتشون میداد وکمکشون میکرد توهم همیشه...
2 مهر 1393

بدون عنوان

  امروزچهارشنبه 93/5/13 باعموامیر وزن عموپریسا که دوشب خونه امون بودن رفتیم پارک وفورا"دویدی سوارماشین شارژی شدی .که اینقدباذوق رانندگی میکردی هرچه صدات میزدیم اصلاحواست به مانبودبعدزن عموپریسابه عموامیرگفت که بیادواین چندعکس وازت بگیره ...
28 شهريور 1393

اتفاقات بد وصدمه های این دورانت

1.پنج ماهت بودکه خونه آقاجون بودیم وچهاردست وپامیرفتی که یه لحظه ازت غافل شدیم که صدای گریه ات دراومدرسیدیم بهت که دیدیم اتوی روکه طاطا لباساشواتوکرده بودوعجله داشته برای مدرسه وبرش نداشته بود.افتاده بودرودستت ویهو پف کرد 2 .خونه اون یکی بابابزرگت که بودیم یکسالت تموم شده بود وکنارشیده (دخترعمه ات)تو اتاق بودی که چشمم بهت بود که اتفاقی نیفته برات یادست نزنی به چیزی که یکدفه شیده(که خیلیم شیطانه وهروقت پیشت باشه اتفاقی برات میفته وصدمه میبینی(نمیدونم چرا )صندوق صدقه ای روکه دستش بود بردبالا وخوردبه گوشه ابروت که صورتت غلطان خون شد وبماندکه چقدرگریه کردی 3 . ازبدترین اتفاقها برات این بودخونه عمه زینب (که شیده دخترشه)...
25 شهريور 1393

رفتارهاوصحبتهای شیرینت که بیشترازسنت اکتفامیکنه

هروقت میریم خونه ننه حاجی وپسر دایی بهروز که پسرداییه مادرمیشه وهفت ماهشه واسمش امیرحافظ رومیبینی به زندایی شکوفه وبقیه میگی ماشااله بزرگ شده امیرحافظ باتوجه به اینکه علاقه بیش ازحدبه توپ داری وقدرت ضربه زدنتم خیلی ازهم سن وسالات  بالاس.هروقت توی حیاط به قول خودت شوت هوایی میزنی به خودت میگفتی "ماشاالله امیرحسین" بعضی وقتهام که دستشویی میری منوصدا نمیزنی بعدا"که ازت میپرسم چراصدام نزدی تاخودم بیام میگی آخه گفتم مادرم گناه داره . فدات بشم ازکجافهمیدی که مفهوم گناه چیه عزیزدل مادر بعضی وقتهام که با بابایی بحث میکنیم بابت اینکه بچه دوم بیارم وتودرآینده تنها نباشی ویه داداش یاخواهر داشته باشی ولی باباییم ...
25 شهريور 1393