رفتارهاوصحبتهای شیرینت که بیشترازسنت اکتفامیکنه
هروقت میریم خونه ننه حاجی وپسر دایی بهروز که پسرداییه مادرمیشه وهفت ماهشه واسمش امیرحافظ رومیبینی به زندایی شکوفه وبقیه میگی ماشااله بزرگ شده امیرحافظ
باتوجه به اینکه علاقه بیش ازحدبه توپ داری وقدرت ضربه زدنتم خیلی ازهم سن وسالات بالاس.هروقت توی حیاط به قول خودت شوت هوایی میزنی به خودت میگفتی "ماشاالله امیرحسین"
بعضی وقتهام که دستشویی میری منوصدا نمیزنی بعدا"که ازت میپرسم چراصدام نزدی تاخودم بیام میگی آخه گفتم مادرم گناه داره.فدات بشم ازکجافهمیدی که مفهوم گناه چیه عزیزدل مادر
بعضی وقتهام که با بابایی بحث میکنیم بابت اینکه بچه دوم بیارم وتودرآینده تنها نباشی ویه داداش یاخواهر داشته باشی ولی باباییم اصرارداره که فقط امیرحسین وبچه دوم نمیخوام که توهم میگی مادرمگه من هنوز نی نیم که شما که دعوامیکنید من دیگه بزرگ شدم.قربونت برم که اینقدآقایی
وقتی برام صحبت میکنی همه اش از آرزوهات میگی برام که بزار من بزرگ بشم وبرم سرکار یه ماشین mvmمیخرم.وبعدازبرگشتنم ازسرکار بادوستام میریم بیرون خونه ام داشته باشم که استخرداشته باشه وهمیشه اونجا شنا کنم.عزیزم این رویاهات خیلی هنوززود وبزرگه برات
هروقتم چیزی وازمن یا بابایی میخوای مثل گوشی وتبلت وچیزای دیگه ای که ماباهاش سروکارداریم همه اش میگی خواهش میکنم بده به من دیگهبعدشم میگی مادرمگه وقتی خواهش میکنم نبایددیگه بدینش به من
خیلی آقایی چونکه همیشه باوسایل شخصیه خودت کاروبازی میکنی همیشه بعدازاتمام بازیهات همه وسایلت وخیلی مرتب جمع میکنی.توهم مثل مادرخیلی وسواسی
همیشه بابت هرکاری قبلش ازمادراجازه میگیری.وکوچکترین خرابکاری یااشتباهی میکنی فورا"جمله(ببخشیدحواسم نبودومیگی)که من همین برام ارزش داشت وبغلت میکردم که فدای سرت هرچی شده عزیزدلم