امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

پنچرگیری ماشین بابایی ازشیطنتات

امیرحسین جان امروزگیرداده بودی به ماشین بابایی وهمه اش وسایل مربوط به پنچرگیری واز توجعبه درمیاوردی ومیگفتی میخوام ماشینو پنچرگیری کنم منم چشم ازت غافل نکردم که نکنه بلایی سرخودت بیاری خلاصه تابابایی برگشت وپیشت موند خیلی ازاین کارو بارهای ماشین خوشت میادومیخوای ازهمه جاش سردربیاری یعنی وقتی بابایی میذاشتت پشت فرمون ومیگفت بچرخون قبول نداشتی ومیخواستی خودت پا بذاری روکلاج وترمز ونتیجه اشم ببینی که چه تغییری میکنه وکارشونوبفهمی.شیطونی دیگه   ...
25 شهريور 1393

رفتنت به آرایشگاه برای باردوم

پسرنازم این برای باردومه که میری آرایشگاه وبابایی آرایشگاهتو برای اینبارتغییرداد وجایی دیگه بردت وتوهم همه اش میگفتی من همون آرایشگاهی روکه باراول رفتم میخوام ومیرم بعد تا اینکه من وبابایی برات گفتیم که پسرم نگاه کن مشتری نداره آرایشگره گناه داره میخوادپول برای بچه هاش ببره خونه تا اینوگفتیم دل رعوفت بازبه رحم اومدوفورا"خودت رفتی توآرایشگاه ومام دنبالت اومدیم آخه پسرم شخصیتت طوریه که خیلی خیلی دلسوزی ازهمه نظر ...
25 شهريور 1393

امیرحسین باامیرعلی پسرعمه اش

  امروزششم مردادبکه مادرجون وخاله رو(که هیچوقتم بهش خاله نگفتی)وهمش اسمشوکه طاهره اس مخفف میکنی (طاطا صداش میزنی) باخودمون بردیم خونه اشون که قصرشیرینه وفرداشم عروسی خواهرشوهرعمه سارا دعوت بودیم که رفتیم واونجام با امیرعلی(پسرعمه سارا)این دوتاعکسوازتون گرفتم بعد مراسمم رفتیم خونه خواهرزاده بابایی(عمه سهیلا)وعصرشم راه افتادیم برگشتیم خونه خودمون پسرگلم هشت ماه ازامیرعلی کوچکتره                             ...
25 شهريور 1393

نوع دیگه ای ازخوابیدن پسرگلم

شیرین مادرهمیشه موقعه خواب همین شکلی دوست داری بخوابی منم چون خیلی میترسیدم که فشاربه قلبت بیادهمیشه منتظرمیشدم که کاملا"خوابت ببره ودوباره برعکست کنم وروبه بالا بخوابی وهروقتم  متوجه میشدی دوباره زیر ورومیشدی ومیخوابیدی فقط به این شکل خوابت میبرد ...
25 شهريور 1393

عکسهای چهارسالگی شاپسرم باسرگرمیهای این روزهاش

اینم بادقت نگاه کردن امیرحسین جون به برنامه کودک این روزها همه اش مشغول چیدن کارتهات هستی که درست اونا رو بچینی وبعدشم سی دی مخصوصشان که فقط صدای تصاویر کارتات بود روروشن کنی . بعدم از روی صداش تشخیص میدادی ماله کدوم کارته و خیلی باذوق وشوق صداروتشخیص میدادی و کارتشو بالا میبردی وخیلی هیجان داشت برات ...
25 شهريور 1393

عکسهای ازامیرحسین درشهریور91

بیرون نیومدنت ازدریا اصراربرماندنت تودریا پیداکردن دوست توسط گل پسرم توپارک وکیل آبادمشهد(شهریور91) پسرعزیزم اینجایک گل وپیداکردی ودیدی وازم میخوای بیارمش برات   ...
24 شهريور 1393

محکم گرفتن لباسشویی

امیرحسین جان این موقعها که لباسشویی روشن میشد وچرخشش به دورآخرمیرسید و صدامیداد و تکون میخورد که همیشه بهش میرسیدی ومحکم میگرفتیش ومیگفتی مادر بدو بیا . منم باعجله میدویدم که نکنه اتفاقی براخودت افتاده باشه عزیزدلم ...
24 شهريور 1393