امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

خریداسباب بازی جدید

پسرعزیزم امروزبا بابایی رفته بودی که هواپیمابخری که به قول خودت عشقته ولی یه قطارم اضافه کرده بودی وخریده بودی که خیلی خوشحال بودی وبا آب وتاب برام تعریف میکردی که چه خریدی وچطورکارمیکنن ...
3 شهريور 1394

زمین خوردن امیرحسین در29 اسفند

پسرعزیزم در29 اسفند که خونه آقاجون بودیم همه (دایی وحید وحامد حسام طاطا وآقاجون)توحیاط والیبال میکردن که توهم جداگانه وتنهایی بازی میکردی که دنبال توپ بدجوری دویده بودی که باسرکوبیده بودی زمین که همه رسیده بودن بهت وگفتن که سرت بدجوری صدا داده .که من ومادرجونم که خانه بودیم با صدای تو خودمون ورسوندیم توحیاط.خیلی خیلی گریه کردی وسرت باد کرد( این عکسم ماله بعدازیه هفته پس ازافتادنت وخوب شدنت بود)   ...
11 فروردين 1394

اینم ازتولدخودمونی پنج سالگی امیرحسین در15اسفند

امیرحسین درکناراهوارا پسرداییش که یکسال امیرحسین بزرگترازاهوراس     این یکیم تولد یکسالگی امیرحافظ پسردایی مادره که در24 اسفند متولدشده وخودامیرحافظ درعکس حضورنداره ( امیرحسین واهورا ) ...
11 فروردين 1394

ازشیطنتهای خنده دارامیرحسین

پسرگلم هفته ای رفتیم خونه آقاجون که قصرشیرینن.بعد بابایی نتونست به دلیل مشغله کاریش بیاد دنبالمون مجبورشدیم زنگ بزنیم آژانس وبا اتوبوس بریم.که منتظر آژانس بودیم که توشیطون چندتا کارتون خالی کنارگذاشته بودی ومیگفتی باید اینها روبیارم.هرکاری کردم فایده نداشت که قانع بشی ونیاریش منم به دایی وحید گفتم ازجلو برو اشاره به راننده آژانسه بده که بهت بگه کارتون سوارماشینم نمیکنم که راننده برعکس گفت چراهمه چیزسوار میکنم خلاصه اینقد گریه کردی که باخودمون چندتاکارتون خالی بزرگ وبردیم وخیلی خنده داربود رسیدیم ترمینال راننده اتوبوس خواست کارتونهاروببره پایین از آژانس. گفت اینا خوب خالیین منم گفتم آره خ...
6 اسفند 1393

ظهرتعطیلی دیگه ی امیرحسین نازم دریک آسمون صاف وآفتابی

ذوق کردن پسرنازم برای مدادرنگیها که میگفتی مادرچقدقشنگن امیرحسین جون این عکس پایینی وکه انداختی خودت خواستی اونجا وایسی تا ازت عکس بندازم ولی چون تابش مستقیم خورشیدتوچشاته اصلا"نمیتونستی مستقیم ونگاه کنی هربارسرت وبه این ور واون ورتکون میدادی هرکه ندونه فکرمیکنه داری نمازمیخونی اینم یه پشتک بدون دست ازآقا پسر ورزشکارم این عکس امیرحسین وحسام الدینه (پسرخاله مادر)پسرم حسام الدین خیلی خیلی دوست داره وهمیشه بهت میگه چه میشدتوداداش من میبودی میگه امیرحسین میدونی من چقدردوستت دارم کاش مادرم یه داداش خوشگل مثل توبرام میاورد . همیشه میبینتت خیلی باهات ب...
9 دی 1393