ظهرتعطیلی دیگه ی امیرحسین نازم دریک آسمون صاف وآفتابی
ذوق کردن پسرنازم برای مدادرنگیها که میگفتی مادرچقدقشنگن
امیرحسین جون این عکس پایینی وکه انداختی خودت خواستی اونجا وایسی تا ازت عکس بندازم
ولی چون تابش مستقیم خورشیدتوچشاته اصلا"نمیتونستی مستقیم ونگاه کنی هربارسرت وبه
این ور واون ورتکون میدادی هرکه ندونه فکرمیکنه داری نمازمیخونی
اینم یه پشتک بدون دست ازآقا پسر ورزشکارم
این عکس امیرحسین وحسام الدینه (پسرخاله مادر)پسرم حسام الدین خیلی خیلی
دوست داره وهمیشه بهت میگه چه میشدتوداداش من میبودی
میگه امیرحسین میدونی من چقدردوستت دارم کاش مادرم یه داداش خوشگل مثل توبرام میاورد .
همیشه میبینتت خیلی باهات بازی میکنه وتوهم همه اش میگی فوتبال کنیم باهم.
همیشه حسام الدین بهم میگه خاله توروخدا امیرحسین شیطونیم کرد نزنیش حیف نیست پسربه این
عزیزی ودعواکنی.میگه من ارادت خاصی به امیرحسین دارم وقتیم زنگ میزنم خونه اشون یا خودش
زنگ میزنه میگه گوشی بده امیرحسین باهاش حرف بزنم بعدم به من میگه خاله بیاین خونه ما دلم برا امیرحسین تنگ شده.
الانم که رفتیم خونه اشون حسام الدین تمام تلاششو کرده بیچاره وخسته اش کردی تا بتونه دوتا
باهات عکس بندازه آخه توازعکس انداختن بدت میاد مخصوصا کسی وگیر آورده باشی برای بازی
کردن دیگه هیچوقت عکس نمیندازی پس بدان حسام چقد تلاش کرده که این دوعکس وباهات انداخته
تواین عکسم بهم گفت خاله تا مشغولش کردم ودرگوشی براش صحبت میکنم یه عکس دیگم بنداز
این دوتا عکس امیرحسین وحسام الدینن که عکس کوچلوییه حسامه زمانی که
همسن امیرحسین بوده ولی ماشااله الان پیش دانشگاهیه وبرای کنکور میخونه این
پسرما
امیرحسین حسام الدین
اینجام که حسام تنهات نمیذاره وداره با موهات ور میره وتوهم مشغول بازی ای
آقاامیرحسین چندروزپیش بادوتا داییاش دایی حامد و دایی وحیدش
رفته بود باشگاه فوتبال چون خیلی به فوتبال علاقه امنده.بعدوقتی برگشتن
داییاش گفتن که دوستامون بوسش کردن وگفتن چه دخترنازیه بعد دایی وحیدم
گفته بود دخترنیست پسره
روزبعدشم آقاجون خواست بره پیش یکی از دوستاش کارداشت
توهم بردوقتی برگشتین آقاجونم گفت که همکارم گفته بهش ماشااله چه
دخترقشنگی بیایه بوس بده عمو ببینم. که دوباره آقاجون گفته بود پسره
این گل پسرمون