امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

ماجرای امیرحسین با داداشش در دوهفته اول متولد شدن آرسام

1394/8/12 9:20
نویسنده : مادر
388 بازدید
اشتراک گذاری

زمانی که باردار بودم وفعلا"داداشت آرسام کوچلو به دنیا نیامده بود همه اش

میگفتی مادر دیگه کی داداشم میاد دنیا وقتی هم تکون میخورد توشکمم

مخصوصا"ماههای آخرخیلی ذوق میکردی براش ولی زمانی که متولدشد

بابایی اومد دنبالت خونه آقاجون بودی وتو رو آورد که هم من وهم داداشت رو

ببینی دوباره رفتی خونه آقاجون چون من بیمارستان بودم وقرار بود فرداش

مرخص بشم ومادرجون پیشم بودکه ازخونه زنگ زدی به بابایی وگفتی داداشم و

بکش و مادر و بیارخونه سریع این کار و بکنی ها!

خلاصه من مرخص شدم واومدیم خونه آقاجون که هی دور داداشت نمیامدی

وهروقتم میدیدی ما دورشیم وشیرهم میدم بهش خیلی بدت میامد وچندین بار یهو

دویدی سمتشو وگفتی باید بکشمش خصوصا"گریه میکرد احساس میکردم از

سردلسوزی اینجور میگی ودوست نداشتی گریه کنه مادوهفته کارمان این بود که

جلوی توروبگیریم وبه سمتش یهو نری ودست بندازی براش حتی نصف شب

بلند میشدی وگریه میکردی که داداشم ونمیخوام بزارینش توکوچه حالا داداش

بیچاره هی صداشم درنمیاد که اذیت کنه یا چیزی که تو خسته بشی وحوصله اشو

نداشته باشی وقتی هم داداشت رو بردیم برای آزمایش تیرویید مادرجون به

پرستارگفت که این آقا امیرحسینمون داداشش رو نمیخواد شما میبرینش برای

خودتون که اون هم یهمه از خودت وداداشت تعریف کرد که با هم دوستین وتنها

نیستین دیگه بزرگ شه باهم بازی میکنید اگرهم نخواستیش زنگ بزنید مامیایم

میبریمش خلاصه دوهفته که گذشت عاشق داداشت شدی وهمش قربان

صدقه اش میرفتی ووقتی هم گریه میکردخیلی ناراحت بودی واشک پرتوچشات

میشد براش ووقتی هم که من دماغ داداشت رو با پوار میکشیدم که اگه چیزی

توشه بیاد بیرون ونفس راحت بکشه آخه همش دماغش کیپ میشد اونوقت بود که

تو میپریدی به طرف من ومیزدیم که داداشت اذیت میشه وگریه میکنه تحمل

نداشتی گریه کنه گرچه خودم ازتو بدتر بودم ودوست ندارم هیچوقت صدای چه

گریه خودت چه داداشت روبشنوم عزیز دلم ولی مجبور بودم تا بتانه نفس براحتی

بکشه چون خیلی اذیت میشد وهمه اش خلت داشت

 

الفاظی که داداش بزرگه {امیرحسین}برای داداش

کوچیکش {آرسام}بکارمیبره:

دردت به عمرم

قلبم {درت به قلبم}

نفسم

زندگیم

توبهترین داداشمی

خپولم

شیرینم

شمامم

عزیزم

 

درد دو شاپسرم به قلب وزندگی مادر که نفسم به نفس شما بنده

آقا امیرحسن باهوش مادر که هیچوقت فکرنمیکردم اینقدر

داداشت رو دوست داشته باشی طوری که وقتی قربان صدقه

آرسام کوچلومیری همه تعجب میکنن والفاظی رو که میگی براش

با ذوق گوش میدن وخاله خدیجه میگفت امیرحسین جان نگو دردت

به قلب بگوجانم وبقیه چیزهاکه میگی براش حتی وقتی آرسام

جون گریه میکنه ومن دستم بنده تا برسم بهش همش میگی به

آرسام قلبم طاقت بیار الان مادر میاد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)