امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

94/6/8پذیرش شدن مادربرای متولد شدن قلب دومم آرسام

امروزشنبه94/6/8 با بابایی صبح زودرفتیم وکارایه پذیرش روانجام دادایم دیشبم امیرحسین برای اولین بار جدا از مادر خوابید ونیومدخونه خودمون وخونه آقاجون موند!بعدازکارهای بیمارستان بابایی من وبرد خونه آقاجون چون خیلی دلم برای امیرحسینم تنگ شده بودوبعد خودش رفت سرکار.البته امیرحسین امشب دیگه بایدبه اجبار دوباره خونه آقاجون میموندچون من امشب باید میرفتم بیمارستان وبستری میشدمولی امیرحسین خبرنداشت چون خیلی بچه عاطفییه وهمش گریه میکنه ومیترسه برام قبلنام میگفت خیلی دوست دارم داداشم به دنیا بیادولی تونری بیمارستان واشک توچشاش حلقه میزدخلاصه غروب باهاش خداحافظی کردم وبی آنکه بدانه کجامیرمولی خودم چشام پراشک شده بود وبه زورخودم ونگه داشتم!هم دلم پیش...
4 آبان 1394

بازمادرشدم

دوستان وعزیزان مهربونم: گرچه ماها بود که دسترسی به سیستم نداشتم که بتوانم مطالب جدیدم راثبت کنم.البته دوسه ماه اول که مطمعن وبیخبر ازبارداریم بودم دسترسی داشتم ولی ازاون به بعد تا الان که مجبورم مطالب گذشته رو الان ثبت کنم نداشتم بله خداوند برای باردوم این توفیق ولطف رابه من کرد که بتونم مادر بشم وداداش دیگری برای امیرحسین بیارم که درآینده احساس تنهایی نکنه.گرچه دیگه ازداشتن خواهرمحرومه ولی خداروشاکرم که لذت مادر بودن روبار دیگربه من دادکه بتونم تجربه بیشتری کنم وداشته باشم.همچنین که خیلیم دوست داشتم یه دختروپسرمیداشتم.ودرتنهاییام دخترم دوست ورفیقم بود وهمیشه همراهم گرچه نمیتوان درکارخدا هیچ دخالتی کردوصلاح رو در این د...
4 شهريور 1394

تعدادی ازعکسهای مختلف پسرعزیزم توپارک

اینم ازدرخت توتی که توکوچه خونه دایی حامده وتوهم مشغول کندن توت وخوردنش تاوقتی که منتظربازشدن در خونه هستیم اینم ازخریدجدید وبازی باسطل وطناب که سه ساعت توبازار گیردادی که برام بخرید وبازی جدیدی زده بود سرت (البته این بازی وموقع تماشاکردن سطل سحرامیزنگاه کردی وبعدش خواستی)که بابایی یه بطری جای آبم بهش اضافه کردوخرید برات(شیطون مادر) باز ازاتفاقهای که برای شیرین پسرم افتاد :خونه عمه زینب اومدن خونه امون ومشغول نهاردرست کردن وحرف زدن بودیم که پنج دقیقه طول نکشید که رفته بودی توحیاط بازی کنی که باصدای گریه ات دویدیم بیرون که دیدیم افتادی وخون از دو زانوهات جاری شده البته این عک...
4 شهريور 1394

اولین رنگ امیزی پسرگلم بدون کوچکترین خطی که بیرون بزنه وقضایای دیگش

پسرعزیزم اولین نقاشی که خودت کشیدی وبرام توضیح دادی که عصاوماهی وکبوتره.(فدات بشم عسلم)که خیلی ذوق کردم برات شیرینم امیرحسین وعشقش توپ که هرجامیدیدمیخریدچه توپ کوچیک چه بزرگ طریقه خواب رفتنات درهرجا که درازمیکشیدی ودوست داشتی چندتاازعکسهات درعروسی دخترخاله مادرجون {پریسا} امیرحسین بااهورا امیرحسین اهورا وآرش پسردختردایی مادرکه اونم مثل تومتولداسفندماهه و یکسال وپنج ماهشه اینجا توعکس ...
3 شهريور 1394

خریداسباب بازی جدید

پسرعزیزم امروزبا بابایی رفته بودی که هواپیمابخری که به قول خودت عشقته ولی یه قطارم اضافه کرده بودی وخریده بودی که خیلی خوشحال بودی وبا آب وتاب برام تعریف میکردی که چه خریدی وچطورکارمیکنن ...
3 شهريور 1394