امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

بازمادرشدم

1394/6/4 9:19
نویسنده : مادر
500 بازدید
اشتراک گذاری

دوستان وعزیزان مهربونم:

گرچه ماها بود که دسترسی به سیستم نداشتم که بتوانم مطالب جدیدم راثبت کنم.البته دوسه ماه اول که مطمعن وبیخبر ازبارداریم بودم دسترسی داشتم ولی ازاون به بعد تا الان که مجبورم مطالب گذشته رو الان ثبت کنم نداشتم

بله خداوند برای باردوم این توفیق ولطف رابه من کرد که بتونم مادر بشم وداداش دیگری برای امیرحسین بیارم که درآینده احساس تنهایی نکنه.گرچه دیگه ازداشتن خواهرمحرومه ولی خداروشاکرم که لذت مادر بودن روبار دیگربه من دادکه بتونم تجربه بیشتری کنم وداشته باشم.همچنین که خیلیم دوست داشتم یه دختروپسرمیداشتم.ودرتنهاییام دخترم دوست ورفیقم بود وهمیشه همراهم

گرچه نمیتوان درکارخدا هیچ دخالتی کردوصلاح رو در این دیده که بچه دومم یه شاه پسره دیگه وداداشی برای امیرحسین جون باشه

الان که این مطلب روثبت میکنم دقیقا"چیزی به روز زایمانم نمانده.چهارروزدیگه

یعنی یکشنبه هشتم تاریخ سزارینمه وشایدم تا ماهها بعد زایمانم نباشم که

بتانم مطالب جدیدتروثبت کنم

ازطرفی خیلی استرس دارم ودعا میکنم که این پسرم حداقل مثل جریان امیرحسین نشه که 26روزتوبیمارستان ودستگاه که صفحه های اول وبلاگم توضیح دادم زجرش دادن وبعد مرخصش کردن .بی آنکه بدونن مشکل چیبوده اینهمه نگهش داشتن!

ازامیرحسین بگم دررابطه با این بارداری که از طرفی که خیلی خوشحاله وشایدماههای اول براش اهمیت نداشت واونجورکه بگی نمیفهمیدولی با بزرگترشدن شکمم وتکون خوردن داداشش همیشه میپرسید که مادر دیگه کی میادجالب اونجا بود که هم میگفت زودتربیادوازطرفی هم چون بیش ازحددل مهربونی داره وعاطفیه میگفت نمیزارم بری بیمارستان وعملت کنن دکترها.اصلا"بزارتوشکمت باشه هی .بعدشم دستهاش ودورگردنم مینداخت وگریه میکردکه نری ونمیزارم بری.

گرچه امیرحسین جون دم به دقیقه اسم براش انتخاب میکرد وخودش صدامیزداسمو که ببینه قشنگه وقتی صداش میزنه!بعدهم اگه خوشش نمیومد دوباره عوضش میکرد بااینکه تا این لحظه که چهارروزبیشترنمونده هنوز تصمیم جدی برای اسم انتخابی نداریم ونگرفتیم یعنی به تفاهم نمیرسیم مثلا بابایی میگه یکی ازاینا(ایلیا.ارشیا.آرین.آرتین)که من خوشبختانه یامتاسفانه خوشم نمیاد جالب اونجاس هرچقدرم فکرمیکنم اسم قشنگی نمیادتوذهنم که دیگه بزارم

ازجالبترین این موضوع ها این بود که اولین سونویی که دادم بهم گفت که دوقلوباردارم وتادوماه بعدکه سونوتکرارشدمابااین ذهنیت گذراندیم وبین همه اقوام پخش شدکه دوقلوباردارم.تااینکه درسونوگرافی غربالگری که جنسیتم بهم گفت معلوم شد که اشتباه شده ویه پسره.ازاین جریان طاهره خواهرم خیلی ناراحت شدچون شنیده بود دوقلوه.دوست داشت دوقلوبمونه ویه دختروپسرباشه

الان عکس سونویی که ثبت کردم مال هشت ماهگی وغربالگریه گرچه من فقط چهارروزبه تاریخ زایمانم مانده واسترس زیادی دارم ومیترسم(یکشنبه 8شهریور)

اینم ازگل پسردیگمون که چهارروزمونده به دنیاامدنش واسم دقیقش وفعلا"تصمیم نگرفتیم چی بزاریم. ازخدا میخوام که صحیح وسلامت باشه ودنیا بیادهمونجورکه اون رو به من دادوبخشیده

چندتیکه ازلباسهای نوزادکوچلوم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
4 شهریور 94 10:00
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ... ﮐﻪ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﯾﻦ ﻋﺸ♥ـﻖ نگاﻩ ﻣﻬﺮباﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺍﺳﺖ! ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﺭﺍ به ﺍﻭ ﺑﺴـﭙﺎﺭ... ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؛ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺮﺍﺱ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ...